راهی که باید رفت

ع.ص

شنبه, ۵ مهر ۱۳۹۳، ۰۳:۴۱ ب.ظ

 

نکاتی جالب از استاد علی صفایی :

     

رمز موفقیت،طلبگی وکار یدی،چه باید کرد،بازهم توصیه به ازدواج و...

کتاب (مشهور آسمان - جلد اول) به کوشش: عزیزا... حیدری

رمز موفقیت

یکى از دوستان پرسیده بود: راز موفقیت هاى خود را در چه چیزهایى مى دانید؟فرمود: اول: کمک و خدمت به پدر و مادر! و جداً در دورانى که مادر پیر خود را نگه  مى داشت و یا در مراسم ختم پدرشان شاهد این امر بودیم. طورى اهتمام مى کرد و عهده دار بود که خیال مى کردى همه مسئولیت ها با اوست.دوم: براى علم خود فضیلتى قائل نشده ام. راستى با هرکس چه باسواد، و چه  بى سواد، چنان صحبت مى کرد که مخاطب خیال مى کرد او را مشرف به موضوع  مى داند و خودش فقط راهنماست و نه بیش.سوم: با خود عهد کرده ام که مراجعین (و به ویژه جوانان) را تحمل کنم. و چه خوب  در هدایت و معرفت دستگیرى مى کرد. او در تغذیه دل و روح کار مى کرد و بعد  در عمل ارشاد مى نمود. اگر به ازدواج رهنمود مى داد، تا گرفتن وام و واسطگى ازدواج و سپس بعد از آن براى حل اختلافات و تربیت بچه ها کار را ادامه  مى داد. او به راستى یادآور این حدیث پیامبر(ص) بود که: خداوند رحمت کند  کسى را که وقتى کارى انجام داد محکم کارى کند.

طلبگى و کار یدى

چنان که مرسوم است برخى اشکال مى گیرند که چرا طلبه ها کار یدى نمى کنند و حال آن  که على(ع) کار مى کرد; یادم نیست که کسى همین مطالب را به صورت پرسش مطرح  کرد یا خود ایشان فرمود: على(ع) که روى زمین کار مى کرد، به این خاطر بود  که او را از کار کردن روى استعدادها محروم کرده بودند و گرنه هرگز آدم ها  را رها نمى کرد.یکى از برادران طلبه که گویا دل آزردگى زیادى از برخورد برخى بى انصاف ها داشت پرسید: راستى به نظر شما مفت خور کیست؟فرمود: مفت خور کسى است که مشغول انجام تکلیف نباشد. اگر پزشکى بتواند پزشک تربیت کند، ولى تعلیم را رها کرده و مطب باز کند که خود را تأمین مالى کند، بر  مسند وظیفه ننشسته است.

دیدار با استاد مزینان

بعد از ارتحال دکتر شریعتى به مشهد رفتیم و به منزل پدر دکتر، استاد محمد تقى مزینانى، سرى زدیم تا تسلیتى عرض کرده باشیم.پدر دکتر خیلى شکسته و غمگین بود. حاج شیخ سوره ى انشراح را توضیح داد و گفت که چگونه ذکر رفیع مى تواند زمینه ى انشراح صدر باشد.سپس فرمود: آیه مى فرماید: «ان مع العسر یسرا»، نه ان بعد العسر یسرا; یعنى همراه سختى آسانى هست نه بعد از سختى; آن هم سه آسانى[1]و مثالى زد: هنگامى که کارگرى بار را بر مى دارد هم خودش و عضلاتش قوى  شده، هم مزدى مى گیرد و آبگوشت ظهرش را به پا مى کند. از تکرار آیه ى «فان  مع العسر یسرا» نتیجه گرفته مى شود که دو پاداش وجود دارد و یک پاداش هم در آیه ى هفت سوره ى طلاق مطرح شده است. استاد مزینانى از جا برخاست و حاج  شیخ را تا در منزل مشایعت کرد و گفت: «یک هفته زمین گیر شده بودم. این  تفسیر مرا سر پا کرد!» خدا هر دو را رحمت کند.حاج شیخ خودش فرمود: یک بار هم با دکتر بحثى درباره انتظار داشتم که انتظار  بالاتر از اعتراض است. انتظار آمادگى است در فکر، در روح و در عمل؟ ابهام  دارد.[2]همین جا بگویم که او معتقد بود دکتر را نباید تکفیر کرد. باید دیدگاه هاى او را نقد و بررسى کرد و نقاط ضعف و قوت آن را نشان داد همچنان که تحلیل دکتر را درباره حرکت امام حسین(ع) در کتاب «عاشورا» نقد نمود.

باز هم توصیه به ازدواج

بعضى ها از توصیه زیاد او به ازدواج تعجب مى کردند. برخى اعتراض، و افرادى هم سوء  تعبیرهاى احمقانه داشتند. اما او همیشه مى گفت که ضعف ما در عمل، نشانه ضعف ایمان و محبت به حق[3] و ضعف در محبت به حق، زاییده ى عدم شناخت است.[4]و اولین قدم را پیش از شناخت و آگاهى، آزادى و رهایى از اسارت ها  مى دانست. همچنان که قرآن کار انبیاء را همین برداشتن غل و زنجیرها مى داند[5].به هر حال با اولین آشنایى با جوانان و هر فرد مجردى به ازدواج توصیه مى کرد. بهانه ها را مى شکست و موانع را تحقیر مى نمود و همه مشکلات را به  سرپنجه ى تدبیر، و بزرگ نمودن هدف و توکل بر خدا حل مى کرد. او نیاز جنسى  را مانع بزرگى بر سر راه مى دید و بازى هاى نفس را مى شناخت. به همین سبب  مى گفت که باید از این هم عبور کرد و نماند. مى دانست که این امر چه طور در انتخاب هاى انسان تاثیر مى گذارد و به طور پنهان و خزنده رهزنى مى کند. مى گفت نفس را باید تزکیه کرد، فکر را باید آزاد کرد تا درست قضاوت کند. و  مثال زیبایى مى زد که طلا فروش ها هنگام کشیدن طلا، پنکه ها را خاموش  مى کنند تا جریان هوا در ترازو و سنجش اثر نگذارد!و حالا خاطراتى در این باره به یکى از همین بچه ها گفت: چرا ازدواج نمى کنى؟ او گفت: هنوز زود است.فرمود: اگر کسى لباس گرم زمستانى یا نفت چراغش را زودتر تهیه کند، بهتر نیست؟به دیگرى همین توصیه را کرده بود، اما جوان گفته بود: آخر کى به ما زن مى دهد؟فرمود: وقتى تو خودت روى خودت حساب باز نمى کنى، چه طور دیگران روى تو حساب باز  کنند. و خودش ماجراى شیرینى را تعریف کرد که در صفحات قبل گذشت.

چه باید کرد؟

با یکى از افراد خوش سابقه در انقلاب در خدمت ایشان بودیم. من از لحن  گفته هاى آن آقا برداشتم این بود که مأیوس است و در اوضاع کنونى از  عمل کردها به بن بست رسیده است . گفتم: استاد شما چه مى گویید؟فرمود: بحث ناامیدى نیست. چراغ ها اول غروب و در ابتداى تاریکى روشن مى شوند. من  کار را همان روش در مسئولیت و سازندگى مى دانم. باید همان طور که قبل از  انقلاب کار کردیم کار کنیم و دوباره بسازیم.یادم نمى رود وقتى شنیده بود چند جا از سخنرانى هایم برداشت سیاسى و جناحى شده  است، گفت: کار تربیتى مقدم بر همه چیز است. هر حکومت با اهداف خویش نیازمند به مهره هاى کارآمد است، به ویژه حکومتى با گرایش علوى که فقط بر  شانه هایى که دلى باورمند را در سینه دارند، برپا مى شود.

خودم مانع نوشته هایم هستم!

با این که ما فرزندان میراث فرهنگى عظیمى هستیم که مى گوید به گفته ها بنگرید نه به گوینده و وسعت فکر و اندیشه را از محدوده ى شخصى بیرون مى کشد و به  محتوا پل مى زند، اما استاد محکوم عکس قاعده شده بود. وقتى به افق بلند  اندیشه هاى او اشاره مى شد و کسانى خواستار انتشار مجدد کتاب ها (بعد از  مدتى که در اثر جوسازى ها حاصل شد) مى شدند، مى گفت: دشمن اصلى کتاب هایم  خودم هستم. من خودم براى نوشته هایم مانعم. وقتى من بروم، همه ى این مشکلات حل مى شود. چه مظلومیتى براى او و چه محرومیتى براى نسل نیازمند معاصر و  آینده!

هدایت، پاسخ فحش رکیک

یک روز به آن گرامى گفتم: من وقتى از بعضى افراد گستاخ در کوچه و خیابان، حرفى مى شنوم، پاسخ مى دهم. شما چطور؟استاد فرمود: من پاسخ نمى دهم; چون آدم ها انگیزه هاى گوناگون دارند; یا  نمى دانند یا از نفرت هایى انباشته اند یا بدبین اند. من یا مى گذرم «مرّوا کراما» یا با آن ها حرف مى زنم. و تعریف کرد: روزى در خیابان هاشمى تهران  مى رفتم. جوان موتور سوارى به همراه سوارى بر ترک، اشاره اى کردند که  فهمیدم مى خواهند زیر عمامه ام بزنند. براى همین به پیاده رو رفتم. وقتى به کنارم رسیدند، از کارشان مأیوس شدند. توقف کوتاهى کردند و یکى از آن دو  حرفى گفت که مفهوم آن تغّوط به عمامه ام بود. دستى به عمامه ام کشیده و  گفتم: خبرى نشد؟! ناگهان ایستادند و موتور را روى جک گذاشته و به طرفم  آمدند. سرها را پایین گرفته و با شرم گفتند: آقا! عفو کنید. کلام مظلومانه و از سر خیرخواهى چنین اثر مى گذارد.با آن دو صحبت هایى شد... بعد نگاهش را به من دوخت و با تأنّى فرمود: یکى از  آن ها به حوزه آمده و طلبه شد و یکى به جبهه رفت و میان بر زد. چه نفسى و  چه نفوذ کلامى که از فحاشان، طلبه و شهید بیرون مى کشید.

استناد در همه چیز

استاد، حتى در روضه ها مستند بودن را مورد تأکید قرار مى داد.روزى یکى از دوستان در مجلس روضه، حین خواندن روضه گفت که این طور گفته اند و  نقلى را به عنوان مقتل روایت کرد که سست بود. استاد برآشفت و گفت: مگر هر  چه را مى گویند، باید گفت. مطالعه کنید. بى سواد نباشید و مناسبت را رعایت  کنید.

عارف عامل بود که واصل شد

عرفان نظرى، میدان جولان خیلى هاست. اما عارف واقعى کسى است که به خاطر درک حضور حق، بتواند به موقع، گسستگى خود را از غیر خدا به صحنه ى ظهور برساند. این توسعه وجودى حاصل شکر است; که فرمود: «لئن شکرتم لازیدنکم[6]»; اگر سپاس گذار باشید فزونى تان مى دهیم. مفعول این زیادت به فرموده استاد، خود آدمى است، نه آن چنان که مولوى گفته: «شکر نعمت نعمتت افزون کند» متعلقات او. برداشت استاد از ظهور خود آیه است که مى فرماید: لازیدنکم. اینک نمونه ها:1 ـ در کتاب ها عین ـ صاد نوشت و حاضر نشد از نام بهره ببرد.2 ـ یک مرتبه دخترى آمد و اظهار علاقه کرد که: کتاب هایتان را خوانده ام و  مى خواهم با شما گفتگو کنم و در ضمن پیشنهاد ازدواج داد. که استاد عذر آورد و گفت: شما بى اذن پدر نمى توانید تصمیم بگیرید. دختر اصرار نمود و  راه هاى دیگر از جمله ازدواج موقت را (آن هم فقط براى محرمیت) مطرح کرد. اما استاد فرمود: این براى تو بد است. و او دوباره گفت: یک محرمیت در غیاب  من بخوانید که روز قیامت محرم باشیم. فرمود: برو، شاید خواندم. او رفت و  یکى از دوستان که پشت در حرف ها را شنیده بود پرسید: استاد! چرا شما چنین  کردید... مردم از حرام نمى گذرند، آن وقت شما حلال را نمى پذیرید؟!فرمود: ما در این دنیا صائم هستیم. روزه ها را آن دنیا افطار مى کنیم! که این مطلب اوج ورع و یقین به قیامت را نشان مى دهد.3 ـ یک بار مردى عراقى، که سابقه مبارزه با رژیم صدام هم داشت و خیلى غضوب و عصبى بود حرف بى حسابى زد. استاد به او گفت: تو هم مثل ابوحنیفه قیاس  مى کنى، با این فرق که او مقدارى درس خوانده بود و تو آن قدر هم  نخوانده اى.او هم با کفش چنان بر سر استاد کوبید که به تعبیر استاد گویى مار را مى کشند. آن عزیز ساکت ماند، نه این که خوفى داشت، مبناى او این بود که آدمى را در  سه جا باید شناخت: سفر، غضب، حضر.[7]4. پسرى را با ایشان آشنا نمودم و نمى دانستم که آدم فریبکاریست. آن جوان به  بهانه اى از استاد پولى گرفته و چکى داده بود. من چک را به بانک بردم و  کارمند بانک گفت: پولى در حساب او نیست و این بابا چندمین بار است که این  کار را مى کند. به استاد خبر دادم. فرمود: عیبى ندارد. چیز زیادى براى  شناخت او نپرداختیم.5. گاه حرف ها و نوشته هایش را از زبان خودمان مى گفتیم یا مى نوشتیم و پخش  مى شد. به او مى گفتیم: با نردبان شما و فکر شما بالا رفتیم. مى گفت: چه  باک! باید حرف برسد، کانالش مهم نیست.

مرگ هایى که سر قفلى دارند

هنگامى که محمد شهید شد، آقاى قرائتى براى تبریک و تسلیت آمد. حاج شیخ تبسمى کرد و گفت: آقاى قرائتى! ما اگر مى خواستیم خیلى محبت به محمد کنیم، دو کار  مى کردیم: از غذاها بهترینش، یعنى کباب را مى دادیم و یک زن هم برایش  مى گرفتیم ولى آن جا به عالى ترین شکل برایش تهیه دیده اند. «زوجنا هم  بحورالعین[8]» و «لحم طیر مما یشتهون[9]». پس این مرگ ها سرقفلى دارد.

در اوج تهمت ها!

هنگامى که جریان اتهامات رشد پیدا کرده و اوج گرفته بود، استاد آیت الله مصباح به ایشان گفته بود: از چیزهایى که درباره ى شما شایع کرده اند ناراحتم!استاد گفته بود: من خیلى راحتم! آقاى مصباح خندیده و پرسیده بود: چطور؟!گفته بود: داستان اسفندیار که روئین تن و قهرمان بود عبرت خوبى است. وقتى در  صحنه ى مبارزه قرار گرفت، کسى حریف او نشد. و گفتند باید تیر را به چشم او  بزنند. آن ها باید تیر را به چشم من; یعنى به دیدگاه من نسبت به زندگى  بزنند. من رنج را عامل تحرک و رفتن مى دانم. تا زیر پاى ما را داغ نکنند  راه نمى افتیم.منظور آن بزرگوار بلا بود که در سیر و سلوک، این را اجتناب ناپذیر مى دانست. بلا، هم نقطه ضعف ها را مى شناساند، و هم شرک ها را نشان مى دهد هم دل آدمى را از تعلق ها جدا مى کند!و چنین مى سرود:با عزم رفتناز رنج و از غمهم مى توان ره توشه برداشتهم مى توان آسوده پر زد

تدبیرهاى شیرین در حل مشکلات خانواده

خودش براى کسى که مشکلاتى با مادر و همسرش داشت تعریف مى کرد: روزى به منزل  آمدم و دیدم چهره ى مادرم گرفته است. همسرم را هم دیدم که اخم کرده است. این جا بر خلاف برخورد اشتباه و جانب دارى از یک طرف که در نتیجه یا مادر  یا همسر ضربه مى خورند ترتیبى هنرمندانه داده بود، طورى که هر دو فکر کرده  بودند آن دیگرى از کار خود پشیمان است. مى فرمود: سبزى را در راهرو گذاشتم و هر دو شروع به پاک کردن آن کردند و صلح و آشتى شد.مى گفت: من در بحران ها مثل کلاه جنگى بسیجى ها عمل مى کنم. کلاه آن ها انحنا دارد و تیر کمانه مى کند. نباید سینه را مستقیم در تیررس قرار داد. باید پیچش و انحنایى داد که تیر کمانه کند. این برخورد همان مداراست که در حدیث حضرت  ابراهیم(ع) آمده است: «و ان داراتها استمتعت»; اگر با زن مدارا کنى، بهره  مى برى.[10]

خاطره هایى به وسعت یک زندگى

به تازگى با یکى از افرادى که ابتداى انقلاب یکى دو برخورد با استاد داشته  بود، برخوردم. او ضمن اظهار تاسف شدید از فوت ایشان گفت: چند حرف از او به  یاد دارم که برایم بسیار بزرگ و عزیز است.از مهم ترین هایش این جمله هاست که بارها آن را نقل کرده ام و الهام بخش زندگى ام بوده و است:اگر خودت نقشه و طرحى نداشته باشى، دیگران از تو به عنوان مهره و مصالح خودشان استفاده خواهند کرد.ارزش تو به اندازه ى آن چیزى است که در تو موثر است; یعنى هر چه تو را غمگین یا شاد مى کند، همان هستى.درباره ى قرآن مى فرمود: این قرآن یک داروخانه است و تو نمى توانى وقتى وارد  داروخانه مى شوى، از دم دست همه ى داروها را بخورى. چون این کار افزایش  بیمارى و مرگ را در پیش دارد. باید داروى مناسب درد خودت را بخورى.

نصایح او براى نجات از گرفتارى ها

وقتى نصیحت مى کرد، چیزهایى را مورد نظر قرار مى داد که از ارکان نجات و سعادت  بود. براى نمونه هنگامى که در شبى از شب هاى محرم از گرفتارى ها و اوضاع  پیچیده اش نقل کرد و راه نجات خواست، استاد فرمود: سه کار کن:1 ـ قبل از اذان صبح بیدار باش. به نمازى، به سجودى، به وضویى و اگر نشد، حتى به دقایقى بیدار ماندن و از برکات آن لحظات بهره مند شو[11].2 ـ احسان به مؤمنین را مد نظر قرار بده.3 ـ براى پدر و مادر اگر از دنیا رفته اند ثواب هایى هدیه نما، و اگر هستند، احسان کن، که آثار شگفتى دارد.هم چنان که خودش به تمام و کمال به این دستورات عمل مى کرد.

خاطره هاى پدر و استاد

آنچه از خاطره ها نقل مى کرد تمامى عبرت و درس هاى سازنده بود، حتى اگر شوخى و مزاح بود.1 ـ از مرحوم والدشان نقل نمود که برخى اشخاص حقیقتا شوق مرگ دارند، آن هم  نه از رنج زندگى، بلکه اشتیاق اتصال به حق «شوقا الى الثواب».[12] خلاصه این که در یکى از مدارس نجف طلبه اى بود که بر دیوار مدرسه نقش نموده بود: یا حضرت عزرائیل ادرکنى!2 ـ برخى شب ها که دیر وقت بود و از جایى بازمى گشتیم، مغازه هایى نزدیک حرم یا در جاده باز بودند. پدرم مى گفت: ببین این ها براى مقدارى پول ناچیز  بیدارند. در حالى که خداوند با نماز شب چه غنایى را مى بخشد و ما تنبلى  مى کنیم.3 ـ نکته اى زیبایى از مرحوم والدشان نقل مى نمود که اگر این آیه در قرآن  فراز بعدى را نداشت، من به وحى بودن آن ایمان نمى آوردم. و منظورش جمله «بل هم اضل» بعد از جمله «اولئک کالانعام[13]» بود. زیرا این آیه کافران و معاندان راه حق را در روش زندگى به حیوانات  تشبیه مى کند و سپس مى فرماید: بلکه پست تر از حیوانات. چرا؟ چون آن  زبان بسته ها استعداد و امکانى ندارند و توقعى نیست که جز به این روش زندگى کنند. اما آدمى عقل و فکر و حتى پیامبر بیرونى را زیر پا مى نهد و چشم  پوشى مى کند. این کفر او را به زندگى رذیلانه اى سوق مى دهد که در این عصر  شاهد گزارش هاى عجیبى از آن هستیم و نمونه هایى از تجاوزات و غارت ها و  ایدئولوژى هاى شیطانى را در غرب مشاهده مى کنیم. این فراز دوم آیه; یعنى «بل هم اضل سبیلا» (پست تر بودن از حیوانات) نشانى از وحى است.


[1]ـ معمولا آیه را این طور معنى مى کنند که بعد از هر سختى آسانى است و حال  آن که قرآن مى فرماید: همراه سختى و در دامن بلا آسانى هست، نه بعد از آن و شگفت آور آن که در قرآن 12 بار عسر و 36 بار یسر آمده است.

[2] ـ شرح بحث در کتاب «درسهایى از انقلاب»، دفتر اول و کتاب «تو مى آیى» آمده است.

[3]ـ چنان که در دعاى شعبانیه، که به شدت مورد تاکید امام خمینى بود و در آن  یک عرفان اصیل ارائه مى شود، مى خوانیم: «من نمى توانم از گناه و نافرمانیت (به اطاعت) منتقل شوم، مگر زمانى که مرا براى محبت خودت بیدار کنى...»

[4] ـ این سیره مدارا و رهنمود قدم به قدم استاد، در کتاب مسئولیت و سازندگى، جلد 1، با شفافیت تمام دنبال مى شود.

[5] ـ «و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التى کانت علیهم » (اعراف ـ 157)

[6] ـ ابراهیم، 7

[7] ـ مضمون روایتى از رسول اکرم(ص)

[8] ـ دخان ـ 54

.[9] ـ واقعه،21

[10] ـ وسائل الشیعة، باب نکاح

[11] ـ مضمون آیه ى 130، سوره ى طه; بخشى از شب را به تسبیح مشغول باش تا به خشنودى برسى.

[12] ـ نهج البلاغه، خطبه متقین.

[13] ـ اعراف،

نظرات  (۱)

۰۵ مهر ۹۳ ، ۱۵:۴۲ علیرضا رحمت آبادی
سلام وبلاگ خیلی قشنگی داریم منم یه وبلاگ دارم امام کسی بهم سری نمیزنه اگه میشه لطف کن به وبلاگ منم یه سری بزن ونظر بده...
صلوات
پاسخ:

سلام علیرضا جان

ممنون از لطفت....چشم حتما می بینم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی