شعر و عکس قشنگ
عید همتون مبارک....
این عکسا و شعرای قشنگ به همراه حدیثای بعدی عیدی من به شما:
یکی گوید سراپا عیب دارم
یکی گوید زبان از غیب دارم
نمی دانم که هستم هرچه هستم
قلم چون تیغ می رقصد به دستم
نه دِئبـِل نه فَرَزدَق نه کُمِیتَم
ولیکن خاک پای اهل بیتم
الا ساقی مستان ولایت
بهار بی زمستان ولایت
از آن جامی که دادی کربلا را
بنوشان این خراب مبتلا را
چنان مستم کن از یکتا پرستی
که از آهم بسوزد ملک هستی
هزاران راز را در من نهفتی
ولی در گوش من اینگونه گفتی
زاحمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندرین یک میم غرق است
یقینا میم احمد میم مستیست
که سرمست ازجمالش چشم هستیست
زاحمد هر دو عالم آبرو یافت
دمی خندیدو هستی رنگ وبو یافت
اگر احمد نبود آدم کجابود
خدا را آیه ای محکم کجا بود
چه می پرسند کین احمد کدام است
که ذکرش لذت شُرب مدام است
همان احمدکه آوازش بهار است
دلیل خلقت لیل النهار است
همان احمد که فرزند خلیل است
قیام بت شکن هارادلیل است
همان احمدکه ستارُالعیوب است
دلیل راه و علّامُ الغیوب است
همان احمدکه جامش جام وحی است
به دستش ذوالفقار امر و نهی است
همان احمد که ختم الانبیاء شد
جناب کُنتُ کنزاً مخفیا شد
همان اوّل که اینجا آخر آمد
همان باطن که برما ظاهرآمد
همان احمد که سرمستان سرمد
بخوانندش ابوالقاسم محمّد
محمد میم و حاء و میم و دال است
تدارک بخش عدل و اعتدال است
محمد رحمةٌ للعالمین است
شرافت بخش صد روح الامین است
محمد پاک و شفاف و زلال است
که مرآت جمال ذوالجلال است
محمد تا نبوت را برانگیخت
ولایت را به کام شیعیان ریخت
ولایت بادۀ غیب و شهود است
کلید مخزن سرّ وجود است
محمد با علی روز اخوت
ولایت را گره زد بر نبوت
محمد را علی آیینه دار است
نخستین جلوه اش در ذوالفقار است
به جز دست علی مشکل گشا کیست
کلیدکُنتُ کنزاًمخفیا کیست
کسی دیگر توانایی ندارد
که زخم شیعه را مرهم گذارد
غدیر ای باده گردان ولایت
رسولان الهی مبتلایت
ندا آمد ز محراب سماوات
به گوش گوشه گیران خرابات
رسولی کز غدیر خم ننوشد
ردای سبز بعثت را نپوشد
تمام انبیاء ساغر گرفتند
شراب از ساقی کوثر گرفتند
علی ساقی رندان بلاکش
بده جامی که می سوزم در آتش
مرا آیینۀ صدق و صفا کن
تجللی گاه نور مصطفی کن
" مرحوم آغاسی "
یدالله
دستان تو حالا شده بالاترین دست
جبریل بوسه میزند بر اینچنین دست
خلق ازل ، کار ِ ابد بر عهده یِ توست
ای اولین دستِ خدا ، ای آخرین دست
آن دستها را آنقدر بالا گرفتند
تا داد یزدان با امیرالمؤمنین دست
یادِ تو و دست تو افتادم وقتی
در علقمه افتاد بر روی زمین دست
هر سه حکایات نگاهت را نوشتند
پس آفرین آب،آفرین مشک،آفرین دست
این دستها که پیش روی ما باز است
از پشت ، بسته میشود روزی همین دست
پشت و پناه محکمی بودند این ها
زهرا توقع داشت در کوچه از این دست
دست مغیره ، دست زهرا ، دادِ بی داد
افتاد دست بدترین ها بهترین دست
(علی اکبر لطیفیان)
ویران شدم که تو برسی بانیَم شوی
احوال پُرس هر شبِ بارانیَم شوی
نزدیکِ زخم ِ این دلِ زندانیَم شوی
تا راهِ حل ِ دردِ پریشانیَم شوی
دیدم چه زود آمدی و غُصه میبری
دیدم که از پدر بخدا مهربان تری
چشم خدا تا که تماشات میکند
در رحمت و مجاهده پیدات میکند
در دهر و در حدید معمات میکند
پیش فرشته با تو مباهات میکند
دریا اگر مُرَکب و جنگل اگر قلم
تا آخر کتابِ تو هرگز نمیرسم
اصلاً مگر که هست مسیحاتر از خودت؟
بابایِ خاک باشد و دریاتر از خودت؟
با راه های آن طرف آشناتر از خودت؟
در لا اله آیه ای پیداتر از خودت؟
دنیا همه برابر تو مات میشود
حتی خدا به تو اثبات میشود
تو در گذشته بوده ای و بعد و حال هم
شیری و صاحبِ جنّاتِ زلال هم
در اوج ِ قله های بلند کمال هم
سلطان و بنده بودن باری تعال هم...
اینها همه نشانه یِ این است سروری
یعنی که در همیشه یِ تاریخ حیدری
کعبه شکافت تا که بگوید خبر تویی
دربه دریست بی تو در این شهر و در تویی
آقای ناشناس همین رهگذر تویی
جذر و مَدِ جلال خدا در خطر تویی
پرچم به دست توست، یقیناً شکست نیست
بر روی دستهای غیور ِ تو دست نیست
آنجا که خِیلْ هست یقین ردّ پات هست
یعنی که اسم اعظم ذات و صفات هست
چیزی که گفته اند که رمز نجات هست...
...در وصله های کهنه ی این گیوه هات هست
این رمز را ابوذر و سلمان شناختند
مردانی از اهالی طوفان شناختند
خوب است با دو دستِ کریمت رطب شدن
با بوسه بر حریم شما بابِ لب شدن
در مستیِ ولایتِ تو با ادب شدن
شاگرد درس های امیر ِ عرب شدن
نهج البلاغه باغ ِ غم و داغ هایِ توست
یعنی مرام نامه ی درد آشنای توست
در آسمان،اسیر ِشما شُهرتِ من است
گنجینه ی محبت تو ثروت من است
رَختِ شریفِ نوکریت کِسوَت من است
نامت شکوه و آبرو و عزتِ من است
آن دل که رفت و خاکِ حریم کرم نشد
پستی کشید و تا به ابد محترم نشد
(شاعرش را نمیشناسم)
ممنون زیبا بود